سر و ته این حرف ها را که بزنم،
باز هم
تویی
که در سرم
تهِ حرف ها را می زنی...
سر و ته این حرف ها را که بزنم،
باز هم
تویی
که در سرم
تهِ حرف ها را می زنی...
عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
انگار خدا
در صدایت
کدئین
تزریق کرده...
با من ک حرف میزنی..،
دردهایم،تسکین میابند
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز ان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در ان دم که برجا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در ان نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد اوری یا نه من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم...